دورباد چشم بد از پسرم

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

 

و کافران چون قرآن را شنيدند نزديک بود که تو را با چشمان خود به سر درآورند و می گويند که او ديوانه است

And those who disbelieve would almost smite you with their eyes when they hear the reminder, and they say: Most surely he is mad.

Ve az kalmıştı ki kâfirler, Kurân'ı duydukları zaman seni gözleriyle yeyip helâk etsinler ve derlerdi ki: ‍üphe yok, bu, bir deli elbette.


مریض شدن عشقم

سلام عزیزم الان که دارم برات این نامه رو می نویسم خوابیدی .

البته خداروشکر خیلی حالت بهتره اما امان از چند روز پیش که تا صبح تب داشتی و مدام توی خواب و بیداری حرف میزدی و دستای کوچولوتو بهم فشار می دادی .

باز هم امسال سرما خوردگی پیش دستی کرد و به من مهلت نداد تا برات واکسن بزنم هنوز به پاییز وارد نشده شروع به سرفه کردی البته من شمارو به دکتر بردم ُ دکتر گفت چرک گلوت خیلی زیاده و به شما کلاروماکس داد خوب شده بودی ها اما دوباره شروع به تب کردن کردی . مامان معصی به من زنگ زد و منم که سر کلاس بودم کلی اعصابم خورد شد . بچه ها هم سر کلاس گفتن خانم چی شده اما من نمی تونستم باهاشون حرف بزنم . خدا خدا می کردم زودتر این مدرسه لعنتی تموم بشه یکم به بچه خوشمل خودم برسم بالاخره مدرسه تموم شد و اومدم خونه از بس تبت بالا بود نفس نفس می زدی .یه ایرادی هم که داری اینه که دارو نمی خوری با بدبختی باید بهت دارو داد . هرچی پروفن بهت می دادم می یوردی بالا و بالاخره به زور شیاف گذاشتیم اما بازم تبت نیومد پایین . رفتیم دکتر اونجا هم آقای دکتر گفت تعجب می کنم چرا چرکش خوب نشده . دکتر هم بهت ۲ تا پنی سیلین داد و اون دارو گرونه هست برای گلو . شما هم یه پنی سیلین زدی و اومدیم خونه فرداشم که دوباره رفتیم برات آمپول زدیم ُ‌مامان معصی و بابایی برات جایزه خریدن عکس هاشو برات می زارم تا بزرگ شدی ببینی .

اینم گیتارته عشقم که مامان معصی و بابا حامد خریدن

الحمدالله الان بهتری . دوست دارم عزیزم . تو عشق منی


تاریخ : 14 مهر 1393 - 16:40 | توسط : آتِنا | بازدید : 2144 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

آراد به همراه پارسا

آراد به همراه پارسا

اینم پارسا جون پسر دای آراد که کلی با هم خوش گذروندن
تاریخ : 13 شهریور 1393 - 02:12 | توسط : آتِنا | بازدید : 1557 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر

شناگر ماهر = آراد لطفی

شناگر ماهر = آراد لطفی

خیلی از استخر خوشت اومده بود و نمی خواستی از آب بیای بیرون عزیزم . مرداد 93 - طاووسیه - ویلای دایی محمد
تاریخ : 13 شهریور 1393 - 02:08 | توسط : آتِنا | بازدید : 3380 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

آراد و ماشین

آراد و ماشین

امسال آراد برای جشن تولدش یک ماشین خوشگل از مامان مصی و بابایی ( بابا بزرگ و مامان بزرگش ) کادو گرفت مامان و بابا هم آراد بردن به یه خانه کودک تا کلی بازی کنه بعدش بردنش استخر و آبتنی کرد . کلی بهش خوش گذشت ......
تاریخ : 13 شهریور 1393 - 01:56 | توسط : آتِنا | بازدید : 1137 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

آراد و عکسهای یادگاری

آراد و عکسهای یادگاری

کادوی تولد خاله
تاریخ : 01 شهریور 1393 - 04:40 | توسط : آتِنا | بازدید : 853 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

آراد و خاله صبا

آراد و خاله صبا

خاله صبا دختر خاله مامانمه .....وقتی خونه مامان عزیزی بودیم رفتیم پارک محلشون خاه صبا با داداش سامان هم به ما افتخار دادن و اومدن ....با خاله صبا تاب بازی کردم و لم داده بودم روش داشت خوابم می رفت ......دوست دارم خاله صبا
بووووووووووس
تاریخ : 28 خرداد 1393 - 20:11 | توسط : آتِنا | بازدید : 1909 | موضوع : فتو بلاگ | 9 نظر

آرد در سبد خرید

آرد در سبد خرید

این سبدای خریدودم و نشستم توی یکی از این معمولیا ولی بعدش که اینا رو دیدم ....دیگه دیگه ....بعدش یه آقا پسر که اشتیاق منو دید تصمیم گرفت مال خودشو بده من .....ممنونم آقا کوچولو
تاریخ : 28 خرداد 1393 - 20:08 | توسط : آتِنا | بازدید : 935 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

آراد و آنوشا

آراد و آنوشا

رفته بودیم خونه مامان عزیزی (مامان بزگ مامان ) نوه خاله مامانم اونجا بود اسمش آنوشاست و دختر پسرخاله مسعود ....اینقد باهاش بازی کردم و همش می گفتم بدینش به من ........
تاریخ : 28 خرداد 1393 - 20:05 | توسط : آتِنا | بازدید : 956 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

آراد در پارک چیتگر

با سلام به همه دوستان عزیز

آراد کوچولو رفته بود پارک چیتگر ، حالا کی دقیقا روز 15 خرداد مامان کتلت درست کرد و با خاله بیتا و خاله آیدا و بابا حامد رفتیم .

این ناهارمون بود ....همه جوج می زدن ما کتلت

بعدش با مامان رفتیم گردش یعنی قدم زدیم به خاکا دست زدیم .....

بعدشم یه کلید از خاله آیدا به زور گرفتم و رفتم در باک ماشین و باز کنم

بعدش اومدم یه عکس با مامان بگیرم که اینقد تکون خوردم عکس اینجوری شد

اینقد بازی کرده بودم که خوابم گرفت ....توی اون فضای دلنین و نسیم به صورتم می خورد یه چرت زدم

 

بعد از اونجا رفتیم کنار دریاچه اونجا ماهی اشت من براشون چیپس و پفک می نداختم اونا می خوردن

 

بعدش با بابا عکس گرفتم ببینید

در راه برگشت هم این سری عکسا رو گرفتیم

 

 


تاریخ : 17 خرداد 1393 - 19:56 | توسط : آتِنا | بازدید : 1240 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی