خنده شیرین آراد

خنده شیرین آراد

امشب وقتی آراد اومد خونه با بابا کلی بازی کرد . بابا عطسه می کرد اون می خندید.....خودش عطسه می کرد بابا می خندید
تاریخ : 26 آذر 1392 - 05:01 | توسط : آتِنا | بازدید : 1927 | موضوع : ویدئو بلاگ | 6 نظر

آراد جونم 1

آراد جونم 1

گلچینی از عکسهای اولین روز
تاریخ : 25 آذر 1392 - 17:28 | توسط : آتِنا | بازدید : 818 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

روزهای آغازین زندگی

همیشه فکر می کردم وقتی به دنیا می ای چجوری می تونی باشی ......اما تو لحظه تولدت من بی هوش بودم و ندیدم وقتی به دنیا اومدی چه حالی داشتی عزیزم از اینکه اون لحظه کنارت نبودم خیلی ناراحتم چون می خواستم ببینم چه واکنشی در برابر این دنیا داری .....

اما وقتی بهوش اومدم احساس گرمای شدیدی داشتمو حالت تهوع وقتی حالم جا اومد خانم پرستار تو رو لای یه پتوی آبی برام اورد اون موقع مامان بزرگ هم کنارم بود و وقتی بهم نشونت داد گفتم : یعنی این بچه منه و همین طور اشک می ریختم ...عزیزم از اون اول هم ناز بودی ....

حالا می خوام چند تا عکس از روزای شما بزارم

بقیه عکسها


تاریخ : 25 آذر 1392 - 16:39 | توسط : آتِنا | بازدید : 771 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

رابطه مادر و پسر گام دوم

ادامه مطلب


تاریخ : 25 آذر 1392 - 06:15 | توسط : آتِنا | بازدید : 844 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

رابطه مادر و پسر

رابطه مادر و پسر گام اول

ادامه مطلب


تاریخ : 24 آذر 1392 - 06:10 | توسط : آتِنا | بازدید : 2285 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

عکس از سیسمونی

ادامه مطلب


تاریخ : 23 آذر 1392 - 23:54 | توسط : آتِنا | بازدید : 5370 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

قبل از تولد

پسر عزیزم از همون روزهای اولی که توی شکمم جا گرفتی می دونستم جنسیتت چیه ، از همون اولم دوست داشتم که پسر داشته با شم ، خدا رو شکر که خدا هم صحبتهای قلبو شنید و تو پسر شدی وقتی داشتم دنبال یه اسم قشنگ برات می گشتم همش تو فکر یه اسم بودم که بهت بیاد آخه می دونستم تو خیلی جذاب می شی ......از اسم امیر عباس خیلی خوشم می یومد ولی یکم فکر کردم و دیدم که باید مثل اون بزرگ باشی تا بشه اسمت و امیر عباس گذاشت گفتم شاید اسم برات مسئولیت بیاره ...دنبال یه اسم دیگه گشتم تا به آراد  رسیدم با همون اولین بار انتخاب کردم چون هم سیلابای اسم کم بود و هم به اول اسم من می یومد (آتنا ) و آخر اسم هم به آخر اسم بابا حامد پس از همون 2 ماهگی بهت می گفتم آراد و همه هم آراد صدات می کردن .....

من خیلی اذیت نشدم تا ماه آخر که هم فشارم بالا رفت و هم مجبور شدم انسولین بزنم تقریبا 1 هفته هم بستری شدم ....ولی از خاطرات بد نباید گفت .....

تا بعد .....

 


تاریخ : 23 آذر 1392 - 23:25 | توسط : آتِنا | بازدید : 1103 | موضوع : وبلاگ | یک نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی